۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

پرسه زنی

تفریح جدیدی به سایر وقت کشی های ما در خانه یوسف آباد اضافه شده است؛ بازی تحت شبکه. من و جک در دنیای مجازی به جان هم می افتیم و تمام تلاشمان را می کنیم تا طرف مقابل را نابود کنیم. امروز جک می بازد و تمام زورش را می زند که شکستش را به یک اتفاق تقلیل دهد. مثل دفعه قبل که من باخته بودم و تمام تقصیر را به گردن یار کمکی ام می انداختم. من هم آن قدر از این برد خوشحالم که هر چه جک اصرار می کند که یک دست دیگر بازی کنیم، قبول نمی کنم. شیرینی برد را زیر زبانم مزمزه می کنم و از جلز و ولز کردن جک خوشحالم.

استیمر مهمان ماست. استیمر همیشه هست، و حضورش هیچ گاه آزارم نمی دهد. استیمر به قول هرتزوگ موجود رو مخی نیست، و در حال حاضر این بهترین تمجیدی است که می توانم از یک نفر داشته باشم. حضور استیمر به معنای امکان فکر کردن درباره خودم است. هرتزوگ مرضی دارد که بر اساس آن تنها در حضور دیگری می تواند به خود بیاندیشد و استیمر یکی از دیگرهایی است که بسیار مرا به خود می اندیشاند.

ساعت به 11 شب رسیده، سیگارمان تمام شده، فیلممان را دیده ایم و حالا وقت بیرون زدن از خانه است. با استمیر به بهانه خرید سیگار از خانه یوسف آباد می زنیم بیرون. خلوتی خیابان ها در شب حس خوبی در هرتزوگ به وجود می آورد. کسی نگاهت نمی کند، ماشینی تنهاییت را نمی درد و تمام کوچه های شهر به تو تعلق دارند. آب در جوبهای یوسف آباد افتاده و هرتزوگ سرخوش از صدای آب کودکانه در خیابان می خرامد. در راه تشک سفید تمیزی وسط پیاده رو کنار خیابان فاطمی افتاده است. تشک سفید من را به یاد بستر معاشقه می اندازد. تصور می کنم دو نفر وسط خیابان فاطمی، روی تشک سفیدی که هم اکنون مقابل ماست در حال آمیزش اند. یاد فیلم جذابیت پنهان بورژوازی بونوئل می افتم. ناگهان پرده ها بالا می روند و تو دربرابر هزاران چشم قرار می گیری که تو را می جورند.

بعد از چند دقیقه ای سر از خانه آنی و وودی درمی آوریم. خانه تغییر کرده، پر از اثاثیه جدید و حالا دیگر واقعا خانه وودی و آنی است. خانه فعلی ترکیبی از دو خانه مجزا است که هرتزوگ در هر دوی آنها زندگی کرده است، اما حالا دیگر نه خانه آنی است و نه خانه وودی؛ خانه جدید دقیقا خانه آنی و وودی است. وودی در خانه اضطراب دانشکده را ندارد و مصاحبت با او دوباره لذت بخش شده است. آنی طبق معمول یکی از خوشایندترین موجودات جهان است. استیمر از دیشب هوس فیلم وسترن کرده، وودی هم که عاشق ژانر گنگستری و وسترن است برایمان یک فیلم وسترن جوش می گذارد. کاش وودی به جز تقسیم بندی اسپاگتی/اصیل چیزهای دیگری هم درباره فیلم وسترن می دانست، آن وقت ما مجبور نبودیم هی این دو واژه را در لکچرهای مفصل اش در مورد فیلم های وسترن بشنویم. فیلم دیدن با وودی لذت بخش است.

حول و حوش ساعت یک خانه آنی و وودی را ترک می کنیم. خیابان فاطمی را گرفته ایم و داریم می آیم که بعد از وزارت کشور دوباره با همان تشک سفید مواجه می شویم. استیمر ناگهان هیجان زده می شود، می پرد روی رختخواب وسط خیابان فاطمی، و من شروع می کنم به عکس گرفتن از استیمر. ترس از پلیس این جا وسط تشکی که در خیابان پهن شده است هم استیمر را رها می کند. تنها دلیلی که باعث می شود استیمر تشک را ترک کند، ترس از حضور پلیس است. ما می رویم و تشک رویایی را ترک می کنیم. تشک برای من سمبل آوارگی است، در طول زندگی از بستری به بستر دیگر نقل مکان می کنی، گاه تنها و گاه در حضور دیگری. خیابان مثل خانه ام می ماند؛ دیدن تشک وسط خیابان حس خانگی خیابان های تهران را تکمیل می کند.

آخرین سخنان حکیمانه جک:

- در زندگی قفل هایی وجود دارد که کلیدهایش دست خداست، باید تا دم در بهشت بروی و از خود خدا کلید را بگیری .

  • جک سر صبح جمعه مشغول دیدن فیلم است. یکی از شخصیت ها جامعه شناس است و تقریبا شبیه ماست. خل و چل، ناتوان از انجام فعالیت های روزمره و البته به قول هانا باهوش و دانا.

- جک: رشته ما بهترین رشته دنیاست.

- هرتزوگ: آره، اما نمی دونم چرا به جز سرویس کردن ما، به درد دیگه ای نمی خوره.

- جک: ای بارِ سنگین امانته.

پی نوشت: از لودویگ خبری نیست. خانه یوسف آباد به دست آپاچی ها فتح شده و هرتزوگ و جک آن قدر سیگار می کشند که خانه در هاله ای از دود فرو میرود. آهان، لودویگ دیروز زنگ زد. خبر کوتاه بود:"یخچال رو از برق بکشید تا برفک هاش آب شه؛ تمام". لودویگ بعد از متواری شدن فکر می کند به همین زودی آبها از آسیاب افتاده اند، اما کور خوانده کسی حال تمیز کردن یخچال را ندارد.

۳ نظر:

  1. "خیابان مثل خانه ام می ماند" ؟!
    اصلا با این حس آشنایی ندارم...

    پاسخحذف
  2. آوارگي ..... خانه به دوشان غم سيلاب ندارند!

    پاسخحذف
  3. هرتزوگ همیشه ذهن منو به خودش مشغول میکنه چون یه حس مشترک همیشه ما رو تهدید میکنه تو خواب تو بیداری تو مستی و هوشیاری هیچ فرقی نمیکنه تنها تفاوتی که هست اینه هرتزوگ باش مقابله میکنه ولی من کاملا پذیرفتم و باش روزگار سپری میکنم تقریبا از وقتی که شناختمش هرشب یه مروری ازش دارم صورتش رو تو هاله ای از دود میبینم و همیشه نگران آخر فیلم میمونم حرف زدنش رو دوست دارم برعکس خیلی ها که تمام مدت آر پی جی هاشون رو آماده به سمت اون صورت بی دفاعش گرفتند

    پاسخحذف