۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

تنهایی در حضور خود/دیگران

دنبال یک تِرک جدید می گردم. یک چیزی که تکراری نباشه. روی یکی از ترک ها کلیک می کنم. کاش یه شاسی مکانیکی بود، یک شاسی مکانیکی که تق صدا می داد و بعد صدای موسیقی می اومد بیرون. اولین جمله اینه "Am I i?". مضطرب می شم. سریع دکمه استاپ رو لمس می کنم و یکی از همون ترک های تکراری رو که بارها گوش دادم دوباره پلی می کنم.

لحظه های تنهایی توی فضایی که اشتراکیه و چند نفر آدم با هم زندگی می کنن، تجربه های دور از دسترسی ان. این لحظه ها کمتر قابل برنامه ریزین و عمدتا به شکل تصادفی پیش می آن. یعنی نشستی و یک هو حس می کنی تنهایی (دقیقا به معنای این که یه فضای شخصی داری که کس دیگه ای موقتا در اون حضور نداره). این لحظه ها گاه اضطراب آورن و گاه خوشایند. بعضی وقتا دربه در یه همچین لحظه هایی هستی. آرزو می کنی کاش بچه ها نباشن، کسی نباشه و تو بتونی برای چند لحظه این فضای خصوصی رو تجربه کنی و گاه حضور دیگری صرفا به واسطه از بین رفتن فرصت تنهایی عذاب آور می شه. یکی از جالب ترین موقعیت هایی که این حس رو تجربه می کنی وقتیه که علی رغم حضور دیگری در فضای خونه، تجربه اش می کنی. بعضی از آدم ها این فرصت را ایجاد می کنن که علی رغم حضورشون تنهایی رو تجربه کنی و بعضی آدم ها اینقدر همه جا حاضرن که عملا فرصت چنین تجربه ای را از بین می برن. جک آدمیه از دسته اول. خیلی وقتها علی رغم حضورش توی خونه می تونی تنها باشی و لودویگ آدمی از دسته دوم. همه جا حاضره، حتی وقتی نیست هم حضورش رو در همه جای خونه حس می کنی.

یک روز عصر که لودویگ خونه نبود، در حالی که روی مبل دراز کشیده بودم حس کردم کسی نیست. اصلا یادم نبود که جک هست یا رفته. انگار جک هم به درون فضای شخصی خودش درغلتیده بود. انگار اون هم فراموش کرده که کسی خونه اس. خیلی آروم با لهجه کرمانشاهی غلیظ از ته خونه این عبارات به گوش می رسیدند "take my hand"، "Dance with me"، "love in you ..." و نهایتا " زندگی بهتر از این نمی شه". ناخودآگاه در همون حالت تنهایی بدون این که احساس کنم تنهاییم مخدوش شده، با شعرها و ریتم جک همراه می شوم. کاش ترک آخر را نگذاشته بودی، جک.

I know what you mean about wishing somebody wasn't there, though. It's just usually it's myself that I wish I could get away from. Seriously, think about this. I have never been anywhere that I haven't been. I've never had a kiss when I wasn't one of the kissers. Y'know, I've never, um, gone to the movies, when I wasn't there in the audience. I've never been out bowling, if I wasn't there, y'know making some stupid joke. I think that's why so many people hate themselves. Seriously, it's just they are sick to death of being around themselves.(1)

آخرین ایده جک: بچه ها بیاید یه قانونی بذاریم تا با لباس رسمی(کت و شلوار) غذا بخوریم.

پی نوشت: بخشی از دیالوگ های فیلم befor sunrise