۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

مرگ آدمی زمانیست




مرگ آدمی زمانیست که از تجربه های جدید بهراسد .

تصمیم گرفتم از خودم عذر خواهی کنم .

به خاطر ساعات هدر رفته عمرم ,به خاطر کاشتن ساعاتم در سرزمین های بی حاصل و تنها خود را مقصر می دانم تنها خود را

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

من قاتل هاکلبری فین شهید نیستم

مدت‌هاست نبوده‌ایم. انگار الان هم نیستیم. هستیم؟ نیستیم؟ هستیم؟ نیستیم؟هان؟

صدا، نور، حرکت.

خب اولین بخش با سکانس آخر فیلم Third man شروع می‌شه. یه شاهکار سینمایی مال دهه 50. قهرمان اخلاقی همواره چیزی را از دست می‌دهد. قهرمان اخلاقی وضعیت تراژیکی دارد. قهرمان اخلاقی، قهرمان اخلاقی، قهرمان اخلاقی، قهرمان اخلاقی، قهرمان اخلاقی، بیییییپ، این صدای یک نوار ضبط شده است.

آخرین بخش با سکانس یکی مانده به آخر فیلم Land and Freedom تمام می‌شود. آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها علیه اسپانیای فاشیستی فرانکو می‌جنگند. یک عشق انقلابی، کلی روشنفکر از همه جای دنیا که می‌خوان جهان رو نجات بدن و به صدتا زبون حرف می‌زنن. همه چی آرومه، همه کلی خوشبختن؛ اما ناگهان دست‌های پلید استانیلیست‌ها جبهه ضد فاشیسم را تکه پاره می‌کند‌،‌ عشق انقلابی نافرجام می‌ماند و فرانکو این فرانکوی لعنتی پیروز می‌شود. خیلی دلم می‌خواست در حالی که سیگار کوبایی کنار لبمه با اسلحه روسی توی جبهه اسپانیای با رفقای انگلیسی،‌ایتالیایی، فرانسوی علیه فاشیزم بجنگم.

و اما نبض زندگی: شلم، پوکر، شلم، شلم، شلم و دیگر هیچ. بازی؛ این روزها هر ساعتی که سری به خانه یوسف‌آباد بزنید من و جک را می‌بینید که به مصاف هم می‌رویم. جدال ابدی ماکیاول و کانت. دسیسه‌های همیشگی جک و وظیفه‌گرایی بی‌چون و چرای من. گاها هم وقتی از شلم خسته می‌شویم می‌رویم سراغ این سایت pokertilt.com. کلی می بریم و می‌بازیم و کری می‌خوانیم. تا حالا در این سلسله بازی‌ها یک بار جک تا دم مرگ رفته است. همین امروز دستانم را دور گردنش حلقه کرده بودم و تنها یک ترس کوچولو باعث شد از لذت بی‌حد و حصر کشتن جک صرف‌نظر کنم. این که بعد از کشتنش با جنازه‌اش چه کنم؟.

امتحان بچه‌ها را گرفتم. تصحیح کردن 80 برگه تقریبا یک هفته طول کشید. همه نمره ها بالای 12. هیچ کس را ننداختم؛‌به همه کسانی که گفته بودند در آستانه مشروطی‌اند 17 به بالا دادم و تنها آن کسی که معدل بالای 17 لازم داشت از لطف همایونی ما محروم شد. کم‌کم دارم مطمئن می‌شم که یک آدم عقده‌ای هستم که فقط از کمک کردن به ضعفا لذت می‌بره و هیچ تمایلی به کمک کردن آدم‌های غیرضعیف (شاخ) نداره.

بعد از اتهام قتل فردریک شهید، من مجددا به قتل یکی دیگر از اعضای خاندان بوربون‌ها متهم می‌شوم. ماری صاف توی چشمم نگاه می‌کند و می‌گوید "تو قاتل هاکلبری‌فین شهید هستی". هاکلبری فین یکی از اعضای خاندان بروبون‌هاست، خاندان فردریک شهید. خاندانی رو به زوال که اینجانب تا اینجا متهم به قتل دو نفر از اعضای آن ‌هستم. از تعجب شاخ در می‌آورم، دست و پا می‌زنم و تلاش می‌کنم که آسمان و ریسمان را به هم ببافم اما نمی‌شود. هر چه فکر می‌کنم می‌بینم نمی‌توانم از زیر این انگ شانه خالی کنم. و این گونه بود که من به قاتل زنجیره‌ای خاندان بوربون‌ها تبدیل شدم.

شاید اگر من قاتل هاکلبری‌فین شهید بودم، تنها یک دلیل برای قتلش اقامه می‌کردم:"هاک از حد گذرونده بود".