۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

اختصاصی: خانه یوسف آباد


بالاخره شام سربازی جک را می خوریم. جک احتمالا در حال اقدام به یک کنش وحشتناک است که دیشب شیرینی و امشب شام می دهدمان. ما که فکر می کردیم به پیتزا فروشی 8 میلی میتری زنگ زده ایم با دیدن جعبه پیتزا کمی جا می خوریم. انگار شماره همان شماره است اما یک چیزی عوضی بوده. یعنی از 8 میلی میتری خبری نیست و باید غذایی را بخوریم که تنها نکته مثبت اش منشی خوش برخوردی است که خوب فریب می دهدمان.

جک این روزها دوران نقاهتش را می گذراند. جک هدفون می زند توی گوشش و هی همین جور زل می زند به صفحه نوت بوکش. جک می خندد، من از این ژست خوشم نمی آد. بیشتر از چند ثانیه نمی تونم تحمل کنم. اول تعجب می کنم اما بعد متوجه می شم که دوست دارم در هر موقعیتی در کانون توجه باشم و وقتی یکی کنارم نشسته و هیچ توجهی به من نداره حالم بد می شه.

وقتی از جک درباره Miss h سوال می کنیم ناراحت می شود.

بعد از مدت ها سروکله دکتر اسلاوی پیدا می شود. اسلاوی ریش گذاشته، اسلاوی هنوز با کتاب می خوابد، با کتاب حرف می زند و بی کتاب دلهره می گیرد.

استیمی مدتی است که خبری ازش نیست. آهسته می آید و می رود. دچار سندروم ترس از لودویگ است. و حالا چند روزی است که می تواند بیشتر استیمر باشد. چند روزی است که می تواند تا صلاه ظهر بخوابد. من هم دوباره بعد از مدت ها صدای زنگ موبایل استیمی را وقتی خواب است مثل مارش جنگ می شنوم.

فردریک شهید هم این هفته سری به ما می زند. فردریک شهید هم مثل قبل است. اما بیشتر به هیجان می آید. فردریک شهید یک قید تازه دارد در جمله هایش، اگر من درگیر یک رابطه عاطفی بودم چنین و چنان می کردم. فردریک شهید انگار میلیون ها سال با چنین چیزی فاصله دارد. لحنش حماسی می شود وقتی این کلمه را به زبان می آورد.

آخرین مهمان این هفته خانه یوسف آباد الیزابت است. تقریبا این هفته همه شخصیت های اصلی سری به خانه یوسف آباد می زنند. الیزابت می خندد، اما کمتر به هیجان می آید، حالا دیگر شرایط ایران نه خیلی ظالمانه است نه خیلی اعصاب خراب کن و نه خیلی غیرقابل تحمل. حالا دیگر همه چیز برای الیزابت بعد از مدتی اقامت در فرنگ معمولی تر است. الیزابت که از زندگی در پانسیون های دانشجویی با حمام و دستشویی مشترک خوشش نمی آید می گوید اکثر آدم ها از چنین زندگی ای استقبال می کنند.

یکی از برنامه های اخیر خانه یوسف آباد فال گیری شبانه است. من و جک می نشینیم و بعد از نشخوار کردن لا طاعلاتی که هی تکرار می شوند تفالی به حافظ می زنیم. بار آخر لودویگ عبوس را هم می آوریم قاطی بازی. لودویگ این روزها زیاد خوشحال نیست اما به واسطه لودویگ بودنش زیاد حرفی با ما نمی زند. لودویگ حوزه خصوصی اش را همیشه دور از دسترس نگه می دارد. اما در یک خانه 80 متری مگر چقدر می توان حوزه خصوصی را از دسترس جانوارن جستجوگری مثل من و جک دور نگه داشت.
برای لودیوگ فال حافظ می گیریم. این می آید :
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
تکلیف معلومه دیگه. پیر جاهل که اینجانبم، شیخ گمراه هم جک است.

و در پایان جمله قصاری از هرتزوگ در باب جک که در این هفته به شکل ظالمانه ای بارها تکرار شده است:
تو ماهی گیری هستی که همه عمرش را برای جمع کردن کرم صرف می کنه.