۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

همه معشوقه های من (1)


ماشینی که هرتزوگ و دوستش در آن سوارند ساعت 12 شب روز یک شنبه تهران را به یک مقصد نامعلوم ترک می کند. ساعت 6 صبح فردا ماشین در یکی از نقاط شمالی کشور متوقف می شود. ساعت 6 عصر روز دوشنبه حرکت به سمت شرق ادامه پیدا می کند. بعد از چندین بار گم شدن بالاخره به ساری می رسد و حول و حوش ساعت 9 شب در ورودی شهر نکا دوست هرتزوگ به جای ادامه مسیر در جهت شرق وارد شهر می شود. مقصد؛ گورستان آبلو.

من حرفی نمی زنم. فقط چندباری از ماشین پیاده می شوم تا از عابرین راه رسیدن به گورستان را جویا شوم. چندبار می گویم گورستان آبلو و چند بار می شنوم مزار آبلو. در تفاوت گورستان و مزار گیر کرده ام که می بینم رسیده ایم به در گورستان. تاریک تاریک. گورستان در حاشیه یک جاده متروکه واقع شده است. درب گورستان باز است. دوستم چاقویی را به دستم می دهد و بی هیچ حرفی وارد گورستان می شود. یادم نیست داخل ماشین یا در قبرستان بود که از هویت مرحوم سوال کردم. فقط یادم هست که جواب این بود: " یک دوست".

دوست هرتزوگ در حال جستجوی محل قبر است و در آن تاریکی و غربت غریب هرتزوگ دوربین در دست در پی یافتن مناظر عجیب است. 15 دقیقه بعد هرتزوگ به دوستش نزدیک می شود.

- قبر کدومه؟
- اینه
- این که اسمش ... ه.
- آره، دختر بود.
هرتزوگ می نشیند که فاتحه بخواند.
- دوست دخترم بود، خودکشی کرد.

هرتزوگ بلند می شود و بر سر قبرمی ایستد. تازه متوجه می شود که در کنار قبر ... دو قبر دیگر با همان فامیلی قرار گرفته اند.

- اینا با هم نسبتی دارند؟
- آره. برادراشن. یکی شون 4 سال بعد توی تصادف کشته شد. یکی شون 7 سال بعد خودکشی کرد.

هرتزوگ و دوستش در آن قبرستان متروک دنبال ظرفی برای آوردن آب هستند. بالاخره یک بطری پیدا می شود و دوست هرتزوگ با تاثر و علاقه ای عجیب قبر ... را می شورد. لحظاتی بعد هرتزوگ و دوستش قبرستان آبلو را به سمت شرق ترک می کنند.
بعد از این ماجرا هر بار که آفتاب غروب می کند به یاد ... و دوستم می افتم. به جای تاریخ وفات روی قبر ... نوشته بود:" غروب غم انگیز".

این مسافرت نزدیک به 3000 کیلومتر بعد ادامه پیدا کرد و ماجراهای بسیاری در آن اتفاق افتاد. شاید در پست های بعدی بخشی از این ماجراها آشکار شود.

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه

ناپلئون


پیرزن مهربان از دنیا رفت


ناپلئون ،مردی که می خواست بر خلاف جریان آب شنا کند


همیشه هالیوود ،تصویر اغراق شده از رویای آمریکایی را ،تحویل مخاطب می دهد


دیروز مردی از کتابم بیرون پرید ،یک مرد میانسال فرانسوی ، به من گفت ،تنها یک چیز در زندگی مهمه اونم لبخند توئه ،اجازه نده کسی اون رو از تو بگیره


از خانه دورم .به خانه نزدیک

دیروز یه راز رو فهمیدم

اینکه سرور همه فضیلت ها چیه ؟