۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه

دشواری های هرتزوگ

وقتی نمی‌نویسی، احتمالا یکی از این چند حالت مختلف پیش آمده است. یکی این که چیزی برای گفتن نداری. یکی این که چیزهایی هست اما موانعی هم هست که نمی توانی بنویسی. یا این که چیزهایی هست اما فکر می‌کنی ارزش نوشتن ندارند. وقتی هم که خیلی نمی‌نویسی مغزت کمی تا حدی کپک می‌زند و اصلا یادت می‌رود که زمانی می‌نوشته‌ای. فکر کنم در حال حاضر همه این گزینه‌ها درباره هرتزوگ صدق می‌کند. هرتزوگ همش درگیر است. درگیری ابدی با یک self تا ابد ناسازگار.

در حال حاضر به فصل جابه‌جایی نزدیک می‌شویم. لودویگ به اراک برمی‌گردد و من و جک باید جای تازه‌ای پیدا کنیم. همین جا اعلام می‌کنیم که به یک هم‌خانه با شرایط زیر نیازمندیم:
1- سیگاری
2- پر رفت و آمد
3- تا آن جای ممکن برون‌گرا
4- اهل فیلم و سینما و ادبیات و ایضا سیگار
5- تا آن‌جای ممکن فعال در امور منزل
علاوه بر موارد فوق فرد مورد نظر باید در امور زیر از مهارت کافی برخوردار باشد:
1. شلم
2. پوکر
3. مزخرف بافی و تحلیل‌های سیستماتیک چند منظوره
4. شستن توالت
5. آشپزی
6. پیدا کردن اشیاء گمشده
7. پرداخت حضوری قبض‌های آب،‌برق،‌گاز و تلفن
8. پی‌گیری کلیه امور مربوط به اینترنت
9. فنون مذاکره و کنار آمدن با همسایه ها
10. مدیریت بحران
در صورتی که هر یک از دوستان یا آشنایان‌ محترمشان واجد شرایط زیر هستند می‌توانند از افتخار یک سال اقامت در خانه‌ای در یوسف آباد بهره‌مند شوند.

دانشگاه تعطیل است و اتفاقا خیلی هم خوب است که تعطیل است. فردا امتحان یکی از مشتقات spss دارم. من پیرمرد باید پا شم برم سرجلسه امتحان،‌واقعا حسش نیست.

و البته ماجرای این هفته. با استیم ساعت 12 شب می‌رویم که مثلا قدم بزنیم. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم که یوسف‌آباد چه کم از شانزلیزه پاریس دارد و سر این که این ایده را اثبات بنماییم می‌زنیم بیرون. در آن روز کذایی مسیرمان به سمت پارک قزل قلعه بود. چند قدمی دور نشده‌ایم که ناگهان احساس پیچشی در شکم مبارک اینجانب ضرورت حضور در دستشویی را بر ما مسجل کرد. با همکاری استیم به فکر ناقص‌مان رسید که بهترین مکان برای این امر خطیر دستشویی پارک قزل قلعه خواهد بود. پای را در زین فشرده و چون اسب افسار بریده تا خود پارک می‌دوم. گرما به قدری زیاد است که تمام لباس همایونی خیس شده است. بعد از ورود از دروازه ارک همه علائم را طی می‌کنم و وقتی به دستشویی می‌رسم بدیترین صحنه ممکن پیش رویم ظاهر می‌شود. درب دستشویی قفل است. و باز این جمله حکیمانه خودمان یادمان می‌آید که "این‌جا ایران است، من از درون فاجعه با شما صحبت می‌کنم".