۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

مزرعه حیوانات اهلی



تلاش های جماعت دوستان یا حسادت های بچه گانه .

دیروز صلح به خانه آمد .

هیچ وقت دنیا اینقدر خوش مزه نبوده ،این همه غرق در ستاره .

او از این جماعت می ترسید ،شاید از فکر اینکه مبادا تنها باشد یا شاید اضافه ،

دنبال چیزی می گردم ,چیزی که در هیچ جا نیافتم .

این نبرد به پایان رسیده ،وقتی نبرد آغاز می شود تنها اتدیشه ،پیروزی است ،هیچ گاه فکر ویرانه ها نیستیم.

مزارع گندم ,عاری از من .

من عاری از خوشه ها .

این هم نوازی خرها عجب آهنگین است ,مگر نه این است که هنر بزرگ وحدت قطعات بی ربط است.

مزرعه حیوانات اهلی.

راستی انسان روح است یا تنها تکه هایی بی ربط؟

او می نویسد ،به این امید که شاید مرا بیازارد .

رقص با خدایان ؛

چه شیرین است در آغوش برف سپید به خواب روم.

ماشین بخار کی اختراع شد؟

از زمانی که دخترها عروسک بازی نکردند .

عیسی مسیح همراهت باد استیمر جوان .

لودویک تو هنوز زنده ای ،چه قدر عمیق است این چاه احساس که اشک هایت را در آن می ریزی ،ای کوه سپید پای در بند.

هرتزوک ،کاش کمی فکر خودت بودی.

ماری ؛کاش می دانستم کاتولیکی یا پروتستان؟

آلبرتین شاد غمگین.

شب مهربان ،

خدا شما را حفظ کند دوستان خوب من.