۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

سرخوشی ابدی یک ذهن باطل

همیشه تصور مسائل برای من دشوارتر از واقعیت آن‌ها بوده است. مدتی است حال نمی‌کنم بروم سر کار. اغلب اوقات در خانه می‌مانم. در ماه گذشته ساعت کاری‌ام تا الان که تقریبا بیست و چندم ماه است به زور به 40 ساعت رسیده است. اغلب اوقات در حال بازی کامپیوتری‌ام. گاه‌گاهی به پرسه‌زنی می‌گذرانم. به شکل وسواس‌گونی فکر می‌کنم حضور آدم‌ها در مجاورتم باعث دور ماندن از کارهای مهم‌ام می‌شود. اما وقتی هم که کسی نیست کاری نمی‌کنم جز بازی و بطالت. لحظه‌ای بی‌کار نمی‌نشینم، اما مدت‌هاست که تقریبا کاری نکرده‌ام. کم‌کم دستم می‌آید که مشکل حضور آدم‌ها نیست. دروازه‌های شهر را باز می‌کنم. وضعیت همان وضعیت قبلی است، اما عذاب وجدانم بیشتر شده است. خودم را به راحتی می‌بخشم اما حاضر نیستم از گناه نکرده دیگران بگذرم.
پروژه‌های تحصیلی رها شده باقی مانده و من فکر می‌کنم اگر میزم را با دریل به دیوار وصل کنم و این لرزش جزئی میز را بگیرم آن وقت می‌توانم کارهایم را راحت‌تر انجام دهم. کاغذ کاهی می‌خرم تا مگر نوشتنم بیاید. ساعت‌ها به بطالت می‌گذرند و من هنوز نمی‌دانم چه اتفاقی باید بیافتد تا کرگدنی که مدت‌هاست در درون من خفته، دوباره به راه بیافتد. نه انگیزه‌های مالی و نه انگیزه‌های آکادمیک راه به جایی نمی‌برند. احساس می‌کنم مثل یک کشتی در حال غرق شدنم. وقتی به تباهی همه چیز می‌اندیشم آخرین ایستگاه تک گلوله‌ای است که به گذر شتاب‌آلود تمام ثانیه‌ها پایان خواهد داد.
کات
جم داخل ماهی‌تابه برایم هندوانه می‌آورد. جک ظرف‌ها را نشسته. من ایمیل را چک می‌کنم تا آخرین اخبار مربوط به خرید آن‌لاین وی‌پی‌ان را پی‌گیری کنم. یکی اس‌ام‌اس می‌زند می‌گوید شبیه قهرمان سریال قهوه تلخ هستی. جک غر می‌زند ظرف‌های شام را جمع نکردی. جک ماهی‌تاوه را می‌آورد سر میز لرزان کامپیوتری که خیلی باهاش حال می‌کنم. می‌خواهم به مسافرت بروم. برای آلبرتین چمدان خریدیم. مهارت‌های چانه‌زنی من و نوستالژیای بازگشت به بازار. آن‌جا که همه چیز به عدد و رقم تبدیل می‌شود.
کات
در سکانس پایانی هرتزوگ امیدوار است. امیدواری نهایت خوش‌بینی ای بوده که تاکنون تجربه کرده‌ام. همواره از چشیدن احساس موفقیت ناتوان بوده‌ام. هر دستاوردی در بهترین حالت با اضطراب‌های تازه همراه بوده است. چیزی باید در مغز من جابه‌جا شود.

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

Dark Coffee



قهوه تلخ،

از گدار خوشم نمیاد .

قرآن سوزی درست بعد از مذاکرات صلح خاورمیانه،مسخره است.

آب داغ می چسبه .

اومد ،بساطش رو پهن کرد،یه کم انگلیش بلغور کردیم،بعد رفت ،ماتحتش زمین خاک نمی خوره.

اون یکی ،نیومد،می ترسه از تجربه های جدید،از محیط جدید ،شاید هم تنبلی بی نهایتش باشه.

بچه ای که دنیا نمیاد،بیچاره زنه نمی دونم شایدم  مرده،بهرحال کلی باید دیوانه باشی ،زنگوله پای تابوت.

سیگارو دخانیات ممنوع ،ببینم چه قدر طاقت میاری .

وصیت کردم همینجا دفنم کنید ،اگر نتونم...همینجا با دستای خودم می کنم ،می کنم،قبرو می گم.

مزارع ذرت همیشه ،یعنی کودکی ،یعنی بی خیالی.

 تاکید می کنم،اگه می دونستم زودتر انجامش می دادم،زودتر .

می خوره و می خوره ،مست،با خودش خوشحاله،چرا من باهاش حال نمی کنم.

پله می شی یا نه؟

یکی یه جایی یه چیزی گفت ،مدیریت نه!!!لیدر باش،اون مشکلش این بود که مدیر بود ،درگیر جزئیات ،مستقیم امر می کرد،از چالش می ترسید.

تاکید می کنم ،باز هم،اگر می دانستم زودتر انجامش می دادم....

باید باهاش غذا بخوری،باهاشون بخوابی،باهاشون گپ بزنی ،باید باهاشون زندگی کنی،باهاشون بخندی ،گریه کنی،اونوقت می فهمی....اون وقت شرو ور نمی بافی،اون وقت داد نمی زنی....حالا

کجاش اشکال داره ؟بگو ؟ضرر نمی کنی قول می دم.

دوستشون دارم ،و چون دوستشان دارم با اونا می جنگم.می دونم نمی فهمی  ،می دونم می گی پریشان گویی ....تو که می دونی من برام مهم نیست .....

دلم می خواست زنده بود و با همون صدای پیرش صدام می زد ،می نالید که چرا بهش سر نمی  زنم و منم جواب همیشگی رو می دادم ،کار دارم.

God Bless You

۱۳۸۹ شهریور ۲۳, سه‌شنبه

کوچولوی نازنین


کودکانه های یک کودک .....

چشمانش را بسته ،کرکره مغزش را کشیده و تنها فرمان می برد ،او به طبیعتش برگشته ،بر خلاف جریان تاریخ ،بر خلاف جریان مدرنیته....این مایه خوشحالیست

خاکستری اش به سرخی گراییده ،تبدیل ماده به انرژی ،نسبیت عام یا خاص؟

مگسان بازار ،

Show me

آیا در نطفه جهان پایان می یابد؟

هارمونی تو ،تو که درگیر احساسی ....

رانه ....

میل......

فرمانروایی خرد ناب ،در خدمت شهوت قدرت....غلیان مفهوم...غلیان شر

همه راه های تو بسته .....تا ابد ...من تنها یک کلمه می شنوم ...تنها کلمه ی تسلیم

.دلقکان خواهند رفت ،قلاده به گردن.

تمایلات مازوخیستی ،یا مفاهیم عاشقانه یه جنون زده ،پایان کار، تاریکی است مرد جوان ....هر چند که او کر است و من دهانی برای این گوش ها نیستم...

او با خود می جنگد.نه با ما ....

اشتباهات تکراری این حیوان .....این حیوان ...این بشر لعنتی.

هرگز نخواهی فهمید.........بی آنکه بدانی ....کوچولوی نازنین.

وقت گردگیری فرا رسیده....

هرتزوک و استیمر تنگ در آغوش خواهند گرفت .

بنگر که جهان چه خواستنی شده!!!!!

 

رز های سرخ یا سفید ...

تقدیم تو باد همه عاشقانه های من ،کوچولوی نازنین ،کوچولوی نازنین.