۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

سوسک ها و آدم ها

فکر کن توی یه اتاق زندگی می کنی که قبلا پاسیو بوده. فک کن اتاق سقف نداره، یعنی سقف داره اما سقفش شیشه ای یه. فک کن وقتی دراز می کشی و سرت رو بالا می گیری به جای یه سطح سفید یه سطح شیشه ایه غبار گرفته می بینی. فک کن هر شب صدای افتادن سوسک ها و شاپرک ها و همه جونورهای دیگه رو روی شیشه هایی که بالای سرتن می شنوی. فکر کن صدای خش خش پای سوسک ها رو هر شب روی شیشه کدر بشنوی. حالا فکرکن همه این ها تجربه ای باشه که هر شب و هرشب از سر بگذرونی. بعد از این که این ماجرا سالها و سالها تکرار می شه سوسک ها و حشره ها و شاپرک ها و همه جونورهای دیگه تبدیل می شن به یه عدد. عددی که تابستونا بیشتره و زمستونا کمتر. یاد تنهایی پرهیاهوی هرابال می افتم. قهرمان داستان هر وقت می خواست ببینه زندگی جریان داره یا نه، نزدیکترین ورودی فاضلاب رو باز می کرد و با شنیدن صدای جنگ موشهای سفید و سیاه مطمئن می شد که زندگی هنوز جریان داره.

روزهای تعطیل که زیاد می شوند، خانه کسالت بار می شود و آدم ها شروع می کنند به گیر دادن به هم دیگه. ما هم امروز همه جور راهی رو برای فرار از این کسالت تجربه کردیم. هرتزوگ و جک می افتند به جان هم. کلی جنگیدیم. عجب هیجانی دارد گرفتن دیگری زیر مشت و لگد. بعد از پایان جنگ احساس تخلیه شدن داشتم. اما ماجرا به این جا ختم نشد. همه دوستان ساکن در خانه یوسف آباد بعد از این ماجرا شروع کردند به پرداختن به تست اختلال شخصیت. با توجه به نتایج تست، ساکنین خانه یوسف آباد دارای بیماریهای زیر هستند: وسواس، اسکیزوفرنی، شخصیت نمایشی و خود شیفتگی. واقعا مانده ام که چطور سه تا آدم مختل می توانند کنار هم زندگی کنند.

امروز اسلاوی می آید به خانه یوسف آباد. لباس های رویش را که در می آورد، یک تناقض اساسی برای چندمین بار در مورد اسلاوی آشکار می شود. اسلاوی در اتاقی به غایت کثیف و نکبت بار زندگی می کند، به قول استیمر توی اون سگ دونی آدم چند دقیقه ای بیشتر دووم نمی آورد. کثیف ترین ترکیبات ظرف کثیف و غذاهای میلیون ها سال مانده را در اتاق اسلاوی دیده ام. لباس های تمیز، اتو شده و مارک دار رو که کنده می شوند با زیرپیراهن آبی ای مواجه می شویم که هیچ ربطی به مجموعه لباس ها ندارد. اسلاوی بسیار ظاهر مرتبی دارد، همیشه خوش لباس است و مرتب. من مانده ام چه ارتباطی بین ظاهر مرتب و موقر و برند دار اسلاوی با لباس های زیر نامتجانس و محل زندگی نکبت بارش وجود دارد. گیج می شوم و نهایتا به نتیجه ای نمی رسم.

ووودی این آخریها فیلمی رو بهم داد به نام کارگران مشغول کارند. فیلم که تمام می شود همش به فیلم درباره الی می اندیشم. تراژدی درباره الی با مرگ الی تمام می شود و با ماشینی که در ساحل گیر کرده است و البته دریای گناهی که پشت ماشین موج می زند اما کمدی کارگران مشغول کارند با برد تیم فوتبال ایران در برابر ژاپن تمام می شود، سنگی که بالاخره افتاده است و آدم هایی که از حماقتشان لذت می برند. هر چقدر فکر می کنم به جز بازی کارگردان کارگران مشغول کارند در فیلم درباره الی چیز دیگری به ذهنم نمی رسد.

آخرین سخنان حکیمانه جک:
عرب در بیابان ملخ می خورد سگ کرمانشاه آب یخ می خورد
خوشا کرمانشاه و وضع بی مثالش خداوندا نگه دار از زوالش


۵ نظر:

  1. چقدر تو ابلهی جک! بازم بگو از این حکیمانه ها!
    هرتزوگ جان راستی اگه یه فلک زده ای که هنوز موفق نشده درباره الی رو ببینه، چه خاکی تو سرش بکنه وقتی آخر تراژدی رو شما اینجا براش فاش میکنی؟؟

    پاسخحذف
  2. اگر قصدتون تعريف از جكه ابله كلمه ي مناسبي نيست.به نظرم ابله كسيه كه درباره الي رو نديده

    پاسخحذف
  3. فكر كن ميتوني بري اون شيشه‌هاي كدرو با شيشه‌هاي صاف عوض كني. بعد شبا كه دراز مي‌كشي بالا سرت يه دنيا ستارست. ستاره‌ها به عدد نميان!

    پاسخحذف
  4. آخه اگه آسمون بالای سقف آسمون تهران باشه فرق چندانی نمی کنه که شیشه ات کدر باشه یا نه. فرقش 2-3 تا ستاره ی کم سو می شه.

    پاسخحذف
  5. vali 2,3 ta setareye kam soo az ye saghfe keder kheyli behtare

    پاسخحذف