۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

استفراغ

استفراغ را از تهوع بیشتر دوست دارم. یعنی یه جوری به جای بالا آوردن و تهوع دوست دارم بگم استفراغ.
امروز هرتزوگ بعد از مدتی که فکر می کرد کلاس های دانشگاه رو به بهبود است، ناگهان دچار استفراغ شد. هرتزوگ همیشه فکر می کند که با لطایف الحیلی می توان کلاسی را که استادش بی سواد است یا سر پیچاندن دارد، به نحوی تحت کنترل درآورد و با اعمال یک نوع اقتدار فاشیستی خشونت آمیز دانشجویان احمق را که با سوال های بلاهت آمیز کلاس را به گه می کشند آدم کرد. متاسفانه بعد از یکی دو هفته ای که این تز در حال پیش رفتن بود امروز ناگهان پروژه پکید.
دکتر پارک وارد کلاس می شود و ناگهان بی مقدمه وارد یکی از بحث های مهم روش تحقیق کیفی می شود: بحث شیرین مشاهده مشارکتی. بچه هایی که جامعه شناسی خوانده اند می دانند که حتی توی ابتدایی ترین کتابهای روش تحقیق (همون جلد نارنجیه که الان جلد قرمزش هم اومده و همین طور مجلدات 3و 4 هم در حال چاپ شدنه) بحث مشاهده مشارکتی مطرح شده و اصلا آدم نمی فهمد که در کلاس روش های خیلی خیلی پیشرفته چطور می شود بحث مقدماتی مشاهده مشارکتی را مطرح کرد. خون خون هرتزوگ را می خورد و هی زور می زند و زور می زند که خفه خون بگیرد ولی دست آخر نمی شود که نمی شود. بعد از یک ساعت که بحث حضرت استاد را در خصوص امکان یا امتناع مشاهده مشارکتی تحمل می کنیم، ناگهان هرتزوگ تحمل اش را از دست می دهد و در یکی از فرازهای بیانات شیخ الشیوخ پروفسور پارک در مقابل ادعای استاد که می فرمایند کلاس دکتری محل بحث علماست و بحث برمبنای text توهین آمیز است ناگهان از کوره در می رود و می گوید:" این یعنی common sense. و از توش چیزی جز بحث های سطح پایین در نمی آد". پروفسور ناگهان از کوره در می رود و شروع می کند به نطق کردن در مورد این که مشکل شماها اینه که هیچ وقت حرفی برای گفتن از خودتون ندارید و همیشه کتابای این و اوون رو می خونید. هرتزوگ دیگه واقعا از کوره در می ره. خدایی دیگه کنترلش دست من نبود. یعنی مثل سگ تیز خورده می خواست همین جور زوزه بکشه که من هی تسخر می زدم که پدر جان یه بار ما را بدبخت کردی حالا این بار و کوتاه بیا. نمی شه که نمی شه. هرتزوگ با لحن جدی می گه :" آقای دکتر مشکل اینه که در این دانشکده کسی کتاب نمی خونه". دکتر که خیلی این تزش رو دوس داره؛ یه جورایی غیرتی می شه و می گه که "نه شماها همین کتابا رو خر زدین که امتحان قبول شدین". هرتزوگ که دیگه قاطی کرده و کاملا کنترلش از دست من خارج شده می گه " سر کلاس یکی از اساتید سوال شد که دانشجویان فرهیخته و خیلی خیلی باسواد دکترای جامعه شناسی کدام یک از آثار جامعه شناسان کلاسیک را خوندن؟ و جواب هیچ بود". دکتر پارک که می بینه اوضاع پسه شروع می کنه به داد و بیداد کردن که اگر وضع اینه جمع کنیم بریم خونمون. هرتزوگ هم چنان مثل یک سگ وحشی پارس می کنه، دکتر پارک بحث رو برمی گردونه به دانشجویانی که مثل همیشه با نگاه های بهت زده فقط نگاه می کنند و فقط نگاه می کنند. هرتزوگ منفجر می شه: " با توجه به بضاعت وحشتناک پایین دانشجویان و از جمله خود من بحث آزاد به نتیجه ای نمی رسه". دکتر پارک ناگهان تبدیل می شه به طرفدار دانشجویان و کلی از محاسن دانشجویان تعریف می کنه. و بحث رو ادامه می ده که این دانشجویان الند و بلند و ... . بعد نوبت پاچه خواریه دانشجویان گرامی است. در باب بحث شیرین مشاهده مشارکتی یکی از دانشجویان استعداد درخشان (یعنی سوپر نخبه) چنین فرمودند:" استاد سوالی که شما در مورد مشاهده مشارکتی مطرح کردید خیلی پیچیده بود. ما شاید لازم باشه یک سال مطالعه کنیم تا جواب چنین سوالی را پیدا کنیم". خون خون هرتزوگ را می خورد، همان جا می خواهد فریاد بکشد اما بالاخره من موفق می شوم این حیوان وحشی را کنترل کنم و نیم ساعت پایانی کلاس را خفه خون بگیرم. حالت تهوع بهم دست داده بود. واقعا می خواستم فریاد بکشم. با این حال شانسی که داشتم حضور دانشجویان خارجی سر کلاس بود. دانشجویان خارجی به غیر از نمره چیزی برای از دست دادن ندارند، نه استادی، نه طرح پژوهشی نه بورس نه مقاله نه هزار کوفت و زهر مار دیگه. یکی از بچه های افغان چنین گفت:" ما وقتی آمدیم دانشگاه تهران، فکر می کردیم بحث های روز جامعه شناسی در کلاس طرح می شوند. اصلا فکر نمی کردیم وضع این جور باشد. یک استادی بیاید سر کلاس از روی کتاب بخواند و حرفی برای گفتن نداشته باشد. ما واقعا متاسفیم". این حرف کمی آتش گر گرفته هرتزوگ را آرام می کند. واقعا توی نیم ساعتی که خفه خون گرفته بودم احساس استفراغ داشتم. بالاخره کلاس با پذیرش نسبی آرا هرتزوگ پایان یافت، با این حال فشار وارده به حدی بود که سردرد شدید هرتزوگ به هیچ وجه آرام نشد. دکتر پارک پایان کلاس نگاهی به هرتزوگ می کند و می فرماید:" آشتی هستیم دیگه ...". واقعا فکر می کنم من توی این دیوونه خونه چه غلطی می کنم.
با این حال داغون با استیمر و رمیدیوس و یکی دیگه از بچه ها می ریم بیرون. استیمر می چرخاندمان در خیابان های شهر. سرم در حال انفجار است. هیچی یادم نمی آد، هیچ.
می رسیم خانه. لودویگ دوباره سوپ درس کرده است. سوپ ترکیبی است از مقدار زیادی ذرت، مقدار زیادتری نخود سبز، کمی رشته و کمی سبزی. لودویگ خیلی زحمت کشیده اما مثل دفعه قبل این سوپ اصلا شبیه سوپ نیست و همزمان وقتی هنوز شام خوردن رو شروع نکرده ایم یک اس ام اس می آید. اس ام اس بار مالی دارد، بسیار. اس ام اس هایی که بار مالی دارند هرتزوگ را روانی می کنند. حالا بعد از این، مواجه شدن با سوپی که سوپ نیست منفجرم می کند. مثل سگ هار شروع می کنم به توپیدن به لودویگ و جک که این چه زهرماریه که درس کریدن. جک متحیر مرا نگاه می کند. لودویگ طبق معمول آرام آرام است. لودیوگ کمتر هیجانی می شود، ماجرا با غرغرهای هرتزوگ تمام می شود، بعدش معذرت خواهی می کنم. سردردم وحشتناک شده با این حال به شکل احمقانه ای به سیگار کشیدن ادامه می دهم.
با توجه به این که جک کمتر سخنان حکمت آمیز از خودش صادر می کند بخشی از دیالوگ امروز با جک را در ادامه می آورم:
داخل اتومبیل جک. جک هدفون توی گوشش گذاشته و ما در راه دانشکده ایم.
- هرتزوگ: جک، ما با هم اومدیم بیرون. اون لعنتی رو از گوشت در بیار می خوام باهات حرف بزنم.
- جک: "مَ با یه سیب زَمَنَی چه حرفی دارم بزنم"


۷ نظر:

  1. هرتزوگ جون! اون رزومه ات چی شد؟ قبل از این که استفرغ کنی توش، بفرستش!
    پراگ

    پاسخحذف
  2. آخه چه توقعی از آکادمی باید تو این اوضاع و احوال داشت؟؟ واقعا دیگه باید این چیزا رو صاف دایورت کنی اونجا که حقشه!

    پاسخحذف
  3. آقا راستی این سوپا که می خوری ظاهرش بده ولی ماهیتا خوبه. به خصوص برای یبوست. کلا غذای مسهل خوبه

    پاسخحذف
  4. استفراغ يعني پايان رنج‌ها، يعني خلاصي.
    تهوع اما يعني رنج، يعني تحمل.

    پاسخحذف
  5. استفراغ یعنی خالی کنی رو بقیه، تهوع یعنی تو دل خودت نگه داری.

    پاسخحذف
  6. نه؛ من هرتزوگ رو می شناسم تو دل خودش نگه می داره، جفنگ می گه استفراغ رو دوست داره!

    پاسخحذف
  7. ها من با کل قضیه کاری ندارم. فرد هستم.
    بعد اون جک ناقص العقل میگه چرا هر دفعه با کامنتت من رو رنگی میکنی. آخه این چه حرفی به این سیب زمی.. اوخ ببخشید به این هرتزوگ ما زدی دیوانه.
    چرا حرفی نداری که باهاش بزنی ها؟

    پاسخحذف