۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

تعهدات بی ثمر




شب ساعت 8، استیمر زنگ می زند و بعد می آد سراغم که بریم بیرون. بیرون ترکیبی است از ترافیک، پمپ بنزین، پیتزا خوردن در تجریش و سیگارهای مکرری که هی دود می شوند. البته بیرون امروز ما یک نکته تازه دارد که آن قدر تکرار می شود تا تازه گی اش را از دست می دهد؛ paint it black قطعه ای که اجراهای جورواجورش هی می آیند و می روند و با دود سیگار ما قاطی می شوند. از گشت زدن که خسته می شویم، می رویم به پاتوق آدم های دپ قفل تهرون. طبق معمول چند ماشین کنار خیابان ردیف شده اند و ترکیب های مختلفی از آدم ها بیرون یا توی ماشین ها وقتشان را می گذرانند. زوج های جوان، مردان تنها، دو مرد و ... . سیگارمان که تمام می شود برمیگردیم خانه. استیمر می رود پی کارش و من وارد خانه می شوم. یادم می آد که موقع خوردن پیتزا به استیمر می گم، تو تهرون آدم از خوردنی، نوشیدنی، پوشیدنی و البته امر جنسی باز نمی مونه. چند دقیقه بعد از این که استیمر من رو به خونه رسوند، زنگ زد و گفت که اول خیابان مطهری براش اتفاقی افتاده که پارامتر آخر گزاره فوق رو تایید می کنه.
صبح که از خواب بیدار می شوم، فکری آزارم می دهد. چند روز پیش به وودی قول دادم که مطلبی رو براش آماده کنم. چند روز گذشته و من هیچ کاری نکردم. چهار شنبه به مدیرمون قول دادم تا جمعه یه کارایی رو انجام بدم، اما هنوز خبری نیس. اصلا دلم نمی خواد از خواب پاشم. تازه از خواب که پا می شم، دنبال کلیدا می گردم. نمی دونم کلیدهای کجا را می خوام پیدا کنم. خوب که فکر می کنم یادم می آد که کلیدها را توی خواب گم کردم. تعهدات؛ همیشه به خودم قول می دم که به هیچ وجه به کسی قولی ندم، به چیزی متعهد نشم ولی هر بار تعهدم رو زیرپا می ذارم، قول می دم و بعد هیچ تلاشی برای انجام تعهداتم نمی کنم. ثمره اش نارضایتی دائمی اطرافیان و احساس بد ابدی به خاطر انجام ندادن تعهداته. کاش به وودی می تونسم بگم نه، کاش کار دفتر رو انجام می دادم؛ تاره همه اینها به کنار، قبل رفتن به دفتر به خودم قول می دم که امروز به هیچ وجه نرم نت و فقط کارام رو انجام بدم. نتیجه این که تمام 7 ساعت دفتر رو توی اینترنت می چرخم و دست از پا درازتر برمی گردم خونه. آهان چند روز پیش با کفشای گلی از پله ها می آم بالا، کفشام گلی اند و من وقتی دوباره می خوام بپوشمشون کلی خاک می ریزم جلوی در، به لودویگ می گم جمعشون نکنه تا خودم جمع کنه، چند روز می گذره و من هر روز موقع بیرون رفتم خاک ها را می بینم و به خودم قول می دم که شب جمعشون کنم؛ امروز که می رسم می بینم لودویگ خاک ها را جارو زده و من باز هم ازپس تعهدی که کردم بر نیومدم.
قبلا گفته بودم که جک دوست داره که حرف های حکیمانه صادر کنه، حالا چند نمونه از حرفای حکیمانه امروز جک:
1) بچه ها دارن فیلم می بینن(Naked Weapon)، توی فیلم یه سری زن رو آموزش می دن که آدم کش شن؛ تو یکی از صحنه های درگیری جک می گه :"پیامبر اکرم می فرمایند زن ریحانه اس. م نمی دونم اینا واسه چی دارن این کارا رو می کنن"
2) وسط فیلم، آگهی پخش می شه و کانالا می چرخن و می رسن به یه فیلم بوروسلی. جک که دستی در تحلیل فیلم داره می گه:" من به این مسئله اعتراض دارم که چرا چینی ها توی فیلماشون همه اش می رینن به ژاپنیا"
3) " ااااه، من باز کهیر زدم؛ فکر می کنم آخرش به طرز دردناکی می میرم"
4) در ادامه همان فیلم (naked weapon)، یکی از خانم های فیلم که چینی هستند در یک سکانس به شکل خاصی حضور می یابند و جک می گوید :"لودیوگ، این هرچی هس چینی نیست"


۱ نظر:

  1. زندگی بدون چیزشعرهای جک جهنمه، عزیزم!

    پاسخحذف