۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه

سخن عاشق

سر راه برگشتنت آینه می کارم

چند روزی است که صبح برای من با این مصرع شروع می شود. از راه پله ها خوشان خوشان می روم پایین، به ساختمان تخریب شده بغلی نگاهی می اندازم. از این که تیرهای چوبی را حائل کرده اند تا خانه یوسف آباد فرو نریزد کمی نگران می شوم. می رسم سرکوچه.

یادمه اون شب که رفتی چشم و بستم

تا سر کوچه برسم آهنگ رسیده به این جا. کوچه هجدم یوسف آباد رو می آیم بالا. هر روز تصمیم می گیرم که برم با مترو اما هر روز تا به خودم بیام وسط هیجدهمم.

شیشه عمر جوونیم رو شکستم

اسمتو با شیشه کندم روی دستم

به این جای ترک که می رسه خودم رو در حال بلند بلند خوندن شعرم. همیشه به اینجاش که می رسه خندم می گیره.

درد اومد

این جا دیگه رسیدم سر هیجدهم. نگاهی به روزنامه ها. یه رنگارنگ و یک نخ سیگاری که به معنای آغاز واقعی روز منه. همین جوری منتظر خطی های ونک می مونم. معمولا چند دقیقه ای علافم و معمولا اینجا تازه یادم می افته که باید با مترو می رفتم. تا برسم به ونک این ترک تموم شده.

تکرار هر روزه صبح بد جور با تکراری که توی این ترک هست پیوند خورده. و من نهایتا متوجه نمی شم که این ترک بازنمایی یه زندگی تکراریه یا زندگی همه ما از روی نسخه واحدی نوشته شده.

۲ نظر:

  1. چقدر از پرکاریه شما خوشوقتیم، هرتزوگ عزیز
    کدوم خونه رو خراب کردن؟ حیف چیدمان اون بن بست نیست که اینطوری خرابش می کنن؟؟
    اون ترک رو بعداً بهم بده تا گوش بدم ببینم که این ترک بازنمایی یه زندگی تکراریه یا زندگی همه ما از روی نسخه واحدی نوشته شده.

    پاسخحذف
  2. man ro divune karde in ahang...rahe metro ke khube khandidan ro az yade man mibare...maskh am mikone!bayad shekaiat kard azashun

    پاسخحذف