۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

هدیه هومبولت

رناتا فکر می‌کرد من در این ارتباط به وظیفه‌ام عمل نمی‌کنم، چون وقتی اپراتور هتل پلازا او را خانم سیترین صدا زده و رناتا تلفن را پایین گذاشته و رو به من کرده و با صورتی تابان و شاد گفته بود:«به من گفت خانم سیترین!» من لام تا کام چیزی نگفته بودم. مردم خیلی بیش از حد تصور ما ساده‌لوح و ساده‌دل هستند. خوشحال کردن آن‌ها خیلی ساده است. خود من هم از همین قماش آدم‌ها هستم. وقتی می‌بینید که چهره هایشان غرق شادی می‌شود،‌چرا باید محبتتان را از آن‌ها دریغ کنید؟ برای شادتر کردن رناتا، می‌توانستم بگویم: «البته، بچه. تو برای آقای سیترین همسر محشری می‌شی. حتما همین‌طور می‌شه» گفتن این جمله برای من چه دشواری‌ای داشت... ؟ هیچ، جز آزادی‌ام.

و در هر حال من با این آزادی ارزشمندم هیچ کار در خور توجهی انجام نمی‌دادم.

سال بلو، هدیه همبولت. ص 426.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر