۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

خیره‌گی

با جک توی خیابان‌های اطراف خانه در جستجوی چیزی هستیم. جستجوی چیزی که بیرون باشد. جک همیشه جلوتر راه می رود. جک همیشه با من که بیرون می رود اضطراب دارد. جک که چند قدمی جلوتر است برمی گردد و می‌گوید : "تو مثل دیوونه ها راه می ری". جک احساس می‌کند دیوانگی من در ملا عام چیز خوبی نیست. جک گاه از دسترسم خارج می‌شود. بچه بازیگوشی است. بوی کباب ترکی که به مشامش می‌خورد وسوسه می‌شود. من هم از وسوسه جک سیر می‌شوم.

از اتاق دکتر که خارج می‌شوم کسی صدایم می‌کند. کسی که آشناست، اصلا به جا نمی‌آورمش. از دفتر دکتر که بیرون می‌آیم هیچ کس و هیچ چیز را نمی‌شناسم. جایی که قرار است ارتباط من را با جهان واقعیت دوباره برقرار کند نقطه قطع ارتباط من با جهان است. وقتی در خودت غنوده می‌شوی چیز زیادی گیرت نمی‌آید. وقتی دیگری در تو خیره می‌شود چطور؟

سر کلاس شهری کلی برای بچه ها توضیح می‌دهم که اندیشه ضد شهر گرایی از آغاز شهرنشینی وجود داشته و به مقاومت‌های محلی در برابر جهانی شدن یا مقاومت ایدئولوژیک در برابر مدرنیته محدود نمی‌شود. کلی زور می‌زنم که نشان دهم که بازنمایی شهر به مثابه محل تمرکز فساد و تباهی در برابر روستای پاک و سرشار از عاطفه یک اسطوره ذهنی است که انطباقی با واقعیت ندارد. کلی مثال‌ می‌آورم از بازنمایی شهر و شهرنشین به مثابه شر -هامون(حقیقت در کاشان ویرانی در تهران)،‌آژانس شیشه‌ای(روستایی قربانی در برابر شهرنشینان ناسپاس)، سگ‌کشی(زن معصوم شهرستانی در برابر مردان پلید تهرانی). دست آخر وقتی می‌گویم همه این بازنمایی‌ها سعی در نمایش انسان شهرنشین به عنوان موجودی خودخواه، بیگانه از خود و دسیسه‌گر دارند و با نوعی تقلیل‌گرایی، واقعیت را به نفع ایده‌های خود مصادره می‌کنند، یکی از بچه‌ها این طور تیکه می‌اندازد که "مگه غیر از این است". همه می‌خندند و بحث شهرنشینی با قصه تمام نشدنی یارانه‌ها تمام می‌شود.

در مباحث شیرین با زیگی (اسلاوی) رسیدیم به بحث روح زیبای هگل. وضعیتی در حرکت روح به سمت خودآگاهی که انطباق زیادی با وضعیت ما داره. یه چیزی در موردش دارم ترجمه می‌کنم. امیدوارم زودتر تمومش کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر