۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

Dark Coffee



قهوه تلخ،

از گدار خوشم نمیاد .

قرآن سوزی درست بعد از مذاکرات صلح خاورمیانه،مسخره است.

آب داغ می چسبه .

اومد ،بساطش رو پهن کرد،یه کم انگلیش بلغور کردیم،بعد رفت ،ماتحتش زمین خاک نمی خوره.

اون یکی ،نیومد،می ترسه از تجربه های جدید،از محیط جدید ،شاید هم تنبلی بی نهایتش باشه.

بچه ای که دنیا نمیاد،بیچاره زنه نمی دونم شایدم  مرده،بهرحال کلی باید دیوانه باشی ،زنگوله پای تابوت.

سیگارو دخانیات ممنوع ،ببینم چه قدر طاقت میاری .

وصیت کردم همینجا دفنم کنید ،اگر نتونم...همینجا با دستای خودم می کنم ،می کنم،قبرو می گم.

مزارع ذرت همیشه ،یعنی کودکی ،یعنی بی خیالی.

 تاکید می کنم،اگه می دونستم زودتر انجامش می دادم،زودتر .

می خوره و می خوره ،مست،با خودش خوشحاله،چرا من باهاش حال نمی کنم.

پله می شی یا نه؟

یکی یه جایی یه چیزی گفت ،مدیریت نه!!!لیدر باش،اون مشکلش این بود که مدیر بود ،درگیر جزئیات ،مستقیم امر می کرد،از چالش می ترسید.

تاکید می کنم ،باز هم،اگر می دانستم زودتر انجامش می دادم....

باید باهاش غذا بخوری،باهاشون بخوابی،باهاشون گپ بزنی ،باید باهاشون زندگی کنی،باهاشون بخندی ،گریه کنی،اونوقت می فهمی....اون وقت شرو ور نمی بافی،اون وقت داد نمی زنی....حالا

کجاش اشکال داره ؟بگو ؟ضرر نمی کنی قول می دم.

دوستشون دارم ،و چون دوستشان دارم با اونا می جنگم.می دونم نمی فهمی  ،می دونم می گی پریشان گویی ....تو که می دونی من برام مهم نیست .....

دلم می خواست زنده بود و با همون صدای پیرش صدام می زد ،می نالید که چرا بهش سر نمی  زنم و منم جواب همیشگی رو می دادم ،کار دارم.

God Bless You

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر