۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

بنمای ،به ناز بنمای به رخ

چاه.
جهان.
من.
تو.
چراغ مطالعه ای که به سوی رویاهای مردی در خود فرو رفته ،روشن می شود.
تو علت منی .
با عشق رقصین با خدایان .
بر زانو نشسته .
خم شده ،خم به ابرو نیامد .
باران شعر هایت در کویر ،هدر دادن ایمان کم فروغ تشنگان است.
می پرستم .
من .
تو.
مثل همیشه ، مثل ابدیت.
مثل دود شدن رویای بازرگان ونیزی .
من چه مستم امشب .
چه بی خود ،
بنمای رخ ،بنمای رخ .

نوش دارو بعد مرگم .
چه ظریف است تن ات ،به ناز بیش مرنجان مرا.


بازی حضور و غیاب

گفتند چون پتک بر سر خواننده ای
من تنها بر سندان خود می کوبم ،خانه بهانه است آقا
خواننده نیز هم


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر