۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

I hate sandcastles



چند روز پیش یادگارهایی که دست نخورده بود ،پس فرستاده شد.


یادگارهایی که من نمی خواستم ،پس بگیرم.خاطره هایی که فراموش شده .


عکس هایی که پاک شده ،عادت ندارم ،چهره رفتگان را به خاطر بسپارم .


لحظه هایی که در اندیشه انتقام سپری شد ،در روزهای سخت سال سیاه .


و هیچ نبود .


کل ماجرا هیچ نبود .


She was just a girl!!!


No More!!!!


تنها حسرت زمان می ماند .


و دعای من برای او ،برای کسی که احساس می کنم هرگز نبوده،هرگز زاده نشده .


چهره ای که از یاد رفته،


و چه آزاد و سرشارم من ،قانون گذار و مجری.


-------------------------------------------


هرتزوک به مسافرت رفته و ژیژک جوان سرو کله اش پیدا شده ،هرتزوک حالش خوب است ،و بعضی ها همه را از چشم من می بینند،ولی هرتزوک خوب است ،و این تنها خدمت یک دوست به دوستش است .


I hate sandcastles


God Bless You

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر