۱۳۸۹ خرداد ۱۵, شنبه

مزرعه گندم


دیروز یه ببر دیدم ,اولش فکر می کردم می خواد منو بخوره,ترسیدم ,اما اون اینکارو نکرد ,اون فقط چند تا سوال داشت در مورد جهان در حال گسترش ,در مورد بیگ بنگ,...من براش توضیح دادم که رشته من فیزیک نیست .

من متاسفم ,گاهی اوقات ,یادم میره که سفره رو تمییز کنم.

اولین بار صدای رادیو رو شنیدم که می گفت یه کم آبی ,یه کم سبز,یه کم سرخ.

بچگی آرزو می کردم هرجا باشم ,با هر کس باشم .

دفتر نقاشی من خیلی قشنگه وقتی که تصویر یه تپه سبز از آرزو رو توش می کشی.

تیله های کوچک از رنگ ,از آب که خالی میشه ,و البته پر.

خیابون پر از نور آفتاب ,که تابیده می شه به چشمم.

دود ,پشت دود ,مارلبرو ,مارلبرو ,مارلبرو,لایه ازن سوراخ شد.

مهملات هوسرلی .

یا اداها ,برابری .

موهای بلند و بلوندتو دوست دارم.

کتاب هام در همنمد .

آکادمی در مزرعه گندم,گاوی که از شیرش کره می گیرم .

غول مکانیکی .

توهمات یک اسب آنگاه که احساس می کند قوی زیبایی است.

مست همیشگی اینبار تگری می زنه.

قماربازان یا نبرد مافیایی .

من همه جا هستم ,هر جا که بعضی وقتا بارون می باره ,اما همیشه بیشتر روزهاش آفتابیه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر