۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه
جک جهان وطن
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه
لودویگ و ماهی قرمز کوچولو
بالاخره بعد از یک ماه برگههای میانترم بچهها را تصحیح میکنم.چند تا نکته جالب توی برگهها هست که هنوز ذهنم رو مشغول نگه داشته
• در پاسخ به این سوال که به کدام نظریه بیشتر علاقهمندید پاسخ قریب به 70 درصد بچههای کلاس مارکسیسم است.
• یکی از بچهها خودش را متعلق به خردهفرهنگ پسران فشن میداند و مهمترین عنصر هویتبخش اجتماعیاش را مدل موهایش عنوان کرده است. فرد مزبور چندان موهای جالبی هم ندارد.
• درصد قابل توجهی از دانشجویان دختر از هویت جنسیتی خود احساس خوبی ندارند و بر این باورند که دختر بودن با محدودیتهای عمدهای برای آنان همراه بوده است.
• تعدادی از دانشجویان معتقدند که مهمترین وظیفه جامعهشناسی این است که ما را به خوشبختی و سعادت برساند.
• و البته یک نکته مهم این که اتفاقا حیوانات از ما انسانها توانایی کنشمتقابلشان بیشتر است. یک خرس قطبی به راحتی میتواند منظورش را به یک خرس ایرانی بفهماند. اما یک انسان روسی نمیتواند به این راحتی با یک انسان ایرانی وارد تعامل شود.
• تعدادی از دانشجویان فرهنگ آریایی را فرهنگ مسلط میدانند و معتقدند بقیه خردهفرهنگها باید تحت تسلز فرهنگ آریایی درآیند.
آخرین جلسه کلاس مدرسه هم تمام میشود. فیلم مشق شب رو برای بچهها نمایش میدهم. با بیحوصلگی تماشا میکنند. دست آخر بعد از این که کلی درمورد فیلم صحبت میکنم از بچهها میخواهم که حرفهایشان را بزنند. بحث فیلم فراموش میشود و تمام زمان باقیمانده کلاس به بحث بلوغ و مسائل ناشی از آن برای نوجوانان سپری میشود. و من متهم میشوم که موضوعاتی که برای بچهها جذاب بوده – مثل خانواده – را در طول ترم مطرح نکرده ام و تمام بحثها به مزخرفاتی مثل اقتدار کاریزماتیک گذشته است. در تمام 20 دقیقهای که در مورد بلوغ حرف میزنم توجهها بچهها لحظهای به چیز دیگری معطوف نمیشود. صدا از کسی در نمیآید و همه سراپا گوشاند، تجربهای که در تمام 10 جلسه گذشته نظیر نداشت. نهایتا من متهم میشوم که معلم مقتدری نبودهام و نتوانستهام کلاس را خوب اداره کنم و بعدتر از این که خشونت نداشتم و با بچهها خوب تا کردم مورد تقدیر قرار میگیرم. یاد گفتوگوی کوهن بندیکت – از رهبران جنبش دانشجویی مه 68- با وزیر فرهنگ فرانسه میافتم:" آقای وزیر برای مسائل جنسی ما چه فکری کردهاید؟"
عکسی که در بالا مشاهده میکنید چهره مگالون در آینه ماهی و حوض فیروزه نام دارد. لودویگ بعد از بحرانهای مالی خانه و عدم کفایت بودجه برای خرید آبمعدنی برای ماهی، و بعد از اینکه ماهی مذکور در پارچ آب سر میز به واسطه سطح کدورت آب تقریبا نامرئی شده بود ناگهان به فکرش رسید که آب معدنی نیست؛ خوب آب شیر که هست و اینگونه بود که ماهی قرمز کوچولویی که دم عیدی استیمی به زور مجبورم کرد که تهیهاش کنم بار دیگر از مرگ نجات یافت.
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سهشنبه
creeping Death
امروز تشییع جنازه انجام شد.
مراسم عالی بود .جنازه مربوط به دختری جوان بود .
همه حاضر بودند .
غایبین البته با فرستادن پیام های تبریک و تهنیت ؛ احساساتشون رو ابراز کردند ؛البته این اشتباه در ذهنتوم پیش نیاد ؛ما شهید ندادیم.
در واقع این مراسم یه مقدار با مراسم دیگه فرق داشت .
هیچ کس لباس سیاه نپوشیده بود .
یک گروه موسیقی هم دعوت شده بود.
همه در پایان اومدن و به من تبریک گفتند.
و من رو غرق در بوسه کردند.
اوضاع در خانه یوسف آباد آرومه.
مدتی ی سر کار می رم .
و مدتی هم هست دارم به خودم فکر می کنم .
استاد هرتزوک که جدیدا به مقام ژنرالی ارتقا پیدا کرده ؛هر روز سرزمین جدیدی رو در دنیای مجازی به زور اسلحه فتح می کنه.
و لودویک هم همچنان به اختلاسات خود در واردات گوشت به خانه ای در یوسف آباد ادامه می ده.
استیمر در حال ساخت امپراطوری ابراز آلات و فولاده ؛
این زمان برام عرصه ای فراهم شده که خودم رو از نو بسازم .
فکر می کنم توجه به چیزهای آنی و زود گذر و پاسخ به این قبیل مسائل همواره باید برام در اولویت دوم باشه و اون چیزی که بیشتر از همه ارزش داره خودم هستم؛برنامه هام؛تحصیلاتم ؛کار و موفقیت حرفه ای .
هیچ چیز و هیچ کس من رو نباید از رسیدن به اهدافم دور کنه.
همواره به آینده نیگاه می کنم ؛ نیم نگاهی به گذشته و اینکه یاد بگیرم دیگه اشتباهات قبلیمو تکرار نکنم.
و همواره این ایمان مسخره همواره با منه ؛که آینده از آن توئه مرد ؛هرگز خم نشو ؛نشکن ؛در مقابل هر کس که برای آرزوهای تو ارزشی قائل نیست بایست ؛و هرگز شک نکن.
اینم از مکاشفات امروز کاپیتان .