فاصله یه حرف سادس ... بعد از مدتها بالاخره صدایی از بیرون به گوش میرسد ... بعد از مدتها دیگر از مرگ بر و درود بر خبری نیست ... ساعت نزدیک 12 است یک نفر در طبقه پایینی دارد گوش میدهد: فاصله یه حرف سادس ...
تعطیلات؛ کسی خانه نیست ... تنهای تنها ... بعد از مدتها با وودی زندگی مجردی را تجربه میکنم. هیچ چیز مثل قبل نیست. فقط تخممرغها، ظرفهای کثیف تلمبار شده و فیلم دیدنمان به قبل میرود ... و البته شلم، بازی ملی دانشجویان ایران.
ساعت 5/2 شب است ... بعد از کلی سر و کله زدن با خودم بالاخره از خانه میزنم بیرون ... سیگارم تمام شده، حوصلهام سررفته، کرخت،بیحال. میزنم بیرون. جویهای یوسفآباد میغرند. پرنده پر نمیزند. نسیم خنکی میزند توی صورتم، حتی کلاغها هم نیستند. راست میآیم پایین. به خیال خودم بالاخره یک ماشینی پیدا میشود. شهر خالی خالی است. قدمزنان و جفتکاندازان میروم تا فاطمی. خیابان روشن روشن است. از آدمها خبری نیست، نه از پلیس و نه از ماشینها. ناگهان حس میکنم آزادم. بعد از مدتها احساس میکنم در شهری که همه چیز را در خود میبلعد میتوان برای لحظاتی احساس آزادی کرد. با خیال راحت از کنار کیوسک پلیس میدان فاطمی میگذرم ... افسر پلیس خواب خواب است ... انگار اصلا فراموش کردهام که سیگار ندارم.
کتاب درسی بچهها را مرور میکنم برای درس فردا. در آغاز فصل پنجم در یک کادر این عنوان آمده که "انتظار میرود در پایان فصل دانشآموز بتواند: ... 8- شرکت در انتخابات را مهمترین نقش مردم در نظام سیاسی بداند"، توانستن این که چیزی را به عنوان مهمترین چیز فرض کنی بیشتر مرا به یاد ماشین شستشوی مغزی میاندازد تا آموزش دانش اجتماعی ... همه اینها در حالی است که شرکت در انتخابات پایینترین سطح مشارکت سیاسی است که اغلب از آن به عنوان مشارکت صوری یاد میشود.
پینوشت: این پست در تعطیلات بهمن ماه نوشته شده و ربطی به حال و هوای این روزهای اهالی خانه یوسفآباد ندارد.