بالاخره بعد از یک ماه برگههای میانترم بچهها را تصحیح میکنم.چند تا نکته جالب توی برگهها هست که هنوز ذهنم رو مشغول نگه داشته
• در پاسخ به این سوال که به کدام نظریه بیشتر علاقهمندید پاسخ قریب به 70 درصد بچههای کلاس مارکسیسم است.
• یکی از بچهها خودش را متعلق به خردهفرهنگ پسران فشن میداند و مهمترین عنصر هویتبخش اجتماعیاش را مدل موهایش عنوان کرده است. فرد مزبور چندان موهای جالبی هم ندارد.
• درصد قابل توجهی از دانشجویان دختر از هویت جنسیتی خود احساس خوبی ندارند و بر این باورند که دختر بودن با محدودیتهای عمدهای برای آنان همراه بوده است.
• تعدادی از دانشجویان معتقدند که مهمترین وظیفه جامعهشناسی این است که ما را به خوشبختی و سعادت برساند.
• و البته یک نکته مهم این که اتفاقا حیوانات از ما انسانها توانایی کنشمتقابلشان بیشتر است. یک خرس قطبی به راحتی میتواند منظورش را به یک خرس ایرانی بفهماند. اما یک انسان روسی نمیتواند به این راحتی با یک انسان ایرانی وارد تعامل شود.
• تعدادی از دانشجویان فرهنگ آریایی را فرهنگ مسلط میدانند و معتقدند بقیه خردهفرهنگها باید تحت تسلز فرهنگ آریایی درآیند.
آخرین جلسه کلاس مدرسه هم تمام میشود. فیلم مشق شب رو برای بچهها نمایش میدهم. با بیحوصلگی تماشا میکنند. دست آخر بعد از این که کلی درمورد فیلم صحبت میکنم از بچهها میخواهم که حرفهایشان را بزنند. بحث فیلم فراموش میشود و تمام زمان باقیمانده کلاس به بحث بلوغ و مسائل ناشی از آن برای نوجوانان سپری میشود. و من متهم میشوم که موضوعاتی که برای بچهها جذاب بوده – مثل خانواده – را در طول ترم مطرح نکرده ام و تمام بحثها به مزخرفاتی مثل اقتدار کاریزماتیک گذشته است. در تمام 20 دقیقهای که در مورد بلوغ حرف میزنم توجهها بچهها لحظهای به چیز دیگری معطوف نمیشود. صدا از کسی در نمیآید و همه سراپا گوشاند، تجربهای که در تمام 10 جلسه گذشته نظیر نداشت. نهایتا من متهم میشوم که معلم مقتدری نبودهام و نتوانستهام کلاس را خوب اداره کنم و بعدتر از این که خشونت نداشتم و با بچهها خوب تا کردم مورد تقدیر قرار میگیرم. یاد گفتوگوی کوهن بندیکت – از رهبران جنبش دانشجویی مه 68- با وزیر فرهنگ فرانسه میافتم:" آقای وزیر برای مسائل جنسی ما چه فکری کردهاید؟"
عکسی که در بالا مشاهده میکنید چهره مگالون در آینه ماهی و حوض فیروزه نام دارد. لودویگ بعد از بحرانهای مالی خانه و عدم کفایت بودجه برای خرید آبمعدنی برای ماهی، و بعد از اینکه ماهی مذکور در پارچ آب سر میز به واسطه سطح کدورت آب تقریبا نامرئی شده بود ناگهان به فکرش رسید که آب معدنی نیست؛ خوب آب شیر که هست و اینگونه بود که ماهی قرمز کوچولویی که دم عیدی استیمی به زور مجبورم کرد که تهیهاش کنم بار دیگر از مرگ نجات یافت.
عکس و عکاس و سوژه و لوکیشن و ماهی رو عشق است!
پاسخحذفخیلی از مقوله ی وظیفه ی جامعه شناسی خوشم اومد. آفرین.
پاسخحذف