۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه
۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
تهران -1389
استیمی و من و اورسالا. در حال عبور از یکی از خیابان های سعادت آباد هستیم. که یک باره می رسیم به دو تا سرباز با لباس پلنگی وسط خیابون و کلی سرباز در حاشیه سمت راست. شبیه حکومت نظامی است. می رسیم به سربازها. هر دو تا اسلحههاشون را به سمت کله های ما گرفتن.
- چراغ خاموش
استیمی چراغ را خاموش می کند و بعد با چراغ قوه داخل ماشین را نگاه می کنند.
مثل این که موردی نیست.
- برو
و ما گورمان را گم می کنیم. چند متر جلوتر این بار وسط اتوبان باز هم همین بساط است. این بار ترسم بیشتر می شود. از این پست هم رد می شویم. با ما کاری ندارند. هدف ماشینهای خاص و احتمالا جوانان موسیخ سیخی هستند. اما مطمئنم دیر یا زود نوبت ما هم خواهد شد. وضعیت دقیقا عین مناطق اشغالی فلسطین بود. گشت، ایست بازرسی، تحقیر و بعد گورت رو گم می کنی.
۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه
انجمن حیوانات
آقای شیر ،آقایون،اسب عزیز،خانوم گاو،خر،الاغ،روباه ،موش،سوسک،و همه جک جونورای عزیز ،چرا وقتی پشت یه میز می شینید ،چرا وقتی با هم جمع میشید طبیعت خودتون رو فراموش می کنید،چرا همتون روباه زاده می شوید .